سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاسین

شیخ رجبعلی خیاط

سلام عزیزان

امروز می خوام یه نمونه ی زیبا ازتاثیرات وجود محبت به غیر خدا در دلهامون را براتون بگم و امید وارم ازش درسهای بزرگی بگیرید :یکی از علما (آیة الله ناصری) می فرمود:مرحوم شیخ عبدالله تهرانی برای من نقل کرد که زمانی مرحوم شیخ رجبعلی خیاط به نجف اشرف مشرف شده بودند هنگامی که از آمدن ایشان آگاه گشتم به محضرشان حاضر شدم وی در منزلی مستقر بودند و عده ای نیز در اطرافشان حضور داشتند من نیز در گوشه ای نشستم و به قدری صبر کردم که همه افراد آنجا را ترک کردند سپس به ایشان عرض کردم: آقا آمده ام درد و دوایم را تشخیص دهید من می دانم مرض روحی دارم اما نمی دانم چه نوع مرضی است مرحوم شیخ رجبعلی لحظه ای درنگ کرد و بعد فرمود: شما دو عیب دارید یکی این که دو شاخ یک متری روی سرتان است دیگر این که چهره تان چهره زنانه است آن دو شاخ بزرگ همان دو فرش است که شما در منزل خود نگهداری می کنید و گران قیمت هستند و شما به آنها علاقه بسیاری دارید و چهره زنانه شما نیز به خاطر این است که میل شما به جنس مخالف زیاد و خارج از معمول است . شیخ عبد الله می فرمود من همان شب سریعا به حرم حضرت امیر (علیه السلام) شرفیاب شدم و گریه بسیاری کردم در محضر امام علی (علیه السلام) به ایشان عرض کردم آقا ما اینجا خدمت شما هستیم و شما نپسندید که ما چنین باشیم. چند روزی گذشت مجددا شیخ رجبعلی خیاط را دیدم ایشان فرمود شاخهایت کوتاه تر و قیافه ات نیز کمی مردانه تر شده است اما هنوز مرد کامل نشده ای بگو ببینم چه کار کردی که چنین شده است؟ قصه را برایش تعریف کردم دو مرتبه به حرم رفته و گریه و زاری کردم پس از مدتی برای بار سوم نیز که ایشان را ملاقات کردم به من فرمود: شاخهایت کوتاه تر شده اما کمی از آن باقی مانده است چهره ات نیز کاملا مردانه شده است کار که به این مرحله رسید بسیار عصبانی بودم از این که چرا نباید شاخهای علاقه به دنیا دست از سرم بردارد و این چه بدبختی است که گریبان مرا رها نمی کند تصمیم گرفتم که فرشها را از منزل جمع کرده و بفروشم و پول آن را در راه خدا صدقه بدهم حرکت کردم تا بروم بازار و قیمت آنها را به دست آورم در میان راه که غرق در افکار خویش بودم و سر به زیر داشته و تند حرکت می کردم ناگهان صدایی توجه من را به طرف خود جلب کرد نگاه کردم دیدم شیخ رجبعلی است پرسید: کجا می روی؟ گفتم: می روم تا فرشها را بفروشم و راحت بشوم ایشان فرمود: نه چرا می خواهی چنین کاری کنی؟ آن فرشها آبروی زن و بچه و خانواده ات است آنها را در سختی و فشار قرار نده بلکه تلاش کن علاقه به آنها را از قلب خود بیرون کنی بالاخره کار ما به جایی رسید که دیگر هیچ علاقه ای به آنها نداشتم به گونه ای که اگر فرشها آتش می گرفتند برای من تفاوتی نمی کرد. آن عالم بزرگوار فرمود: در ایامی دیگر بنده- یا شخص دیگری – از شیخ عبدالله پرسیدیم: آیا به همسرت علاقه ای نداری؟ وی گفت: علاقه من صد برابر شده منتها علاقه به خاطر رضای خدای متعال و این که او در دست من امانت می باشد.